اطلاعات مفید

تغذیه و طب سنتی ، معرفی آدرسهای مفید ، کامپیوتر ، موبایل ، خودرو

اطلاعات مفید

تغذیه و طب سنتی ، معرفی آدرسهای مفید ، کامپیوتر ، موبایل ، خودرو

ماجراهای عجیب یک مولوی وهابی که 45 روز در جمکران کارتن خواب شد

این روزها که خبرهای متفاوتی از جنایت وهابی‌ها در کشورهای مختلف به گوش می‌رسد، آشنا شدن با برخی ویژگی‌های این قوم خالی از لطف نیست. مخصوصاً اگر این آشنایی در قالب خواندن برشی از زندگی یک مولوی وهابی باشد که البته حالا یک شیعه تمام عیار است.

به گزارش رجانیوز، «سلمان حدادی» یک مولوی وهابی بود؛ کسی که خودش می‌گوید بین 500 تا 1000 فرد سنی مذهب را وهابی کرده است. اما یک بار نشستن در مجلس عزای سیدالشهدا(ع) کار را بجایی می‌رساند که همان مبلغ وهابی شیعه شود و در این مسیر سختی‌هایی ببیند که تحمل یکی از آنها برای ما قابل تصور نیست. خواندن زندگینامه سلمان حدادی را از دست ندهید.

 

 

آموزش تبلیغ وهابیت در 5 دقیقه

سلمان سال 61 در سنندج بدنیا آمد. مادرش اهل سوریه و شیعه بود اما پدرش نه. اسمش را به اصرار مادرش که سیراب از محبت امیرالمومنین بود سلمان گذاشتند. خودش می‌گوید همیشه از اینکه اسمم سلمان و مادرم شیعه بود شرمنده بودم.

«با تشویق پدرم در دوران راهنمایی، در کنار درس های مدرسه، تحصیل دروس حوزوی را هم شروع کردم و ادامه دادم. بعد از اتمام دبیرستان، 3 سال دوره ی تکمیلی حوزه را به زاهدان و مسجد مکی رفتم و پس از مولوی شدن، 4 ماه هم به رایوند پاکستان، برای آموزش یک دوره کامل نحوه ی تبلیغ و جذب رفتم. پس از برگشت از پاکستان، امتحان کنکور دادم و در دانشگاه کرمانشاه در رشته استخراج معدن قبول شدم. در پاکستان به طور تخصصی در 20 جلسه یاد می دادند که چگونه فردی را در عرض 5 دقیقه به وهابیت جذب کنیم این آموزش را نزد آقایی به نام ابراهیم نژاد می دیدیم.»

گفت یکبار هیئت!

در همانجا دوستی پیدا می‌کند به نام مهدی. مهدی شیعه بود و سلمان در عین رفاقت تلاش می‌کرد او را وهابی کند. کلی کتاب به او می‌دهد و در عوضش مهدی هم یکبار او را به مجلس عزای سیدالشهدا(ع) دعوت می‌کند. سلمان با همان لباس و ظاهر مولوی‌های وهابی و بعد از کلی این پا و آن پا کردن می‌رود به هیئت.

«یک گوشه ای با خشم مجبور شدم که بنشینم. دیدم سید بزرگواری منبر رفت (نماینده ولی فقیه در کرمانشاه بود) و در حین صحبت هایش گفت: کدام یک از شما حاضرید به خاطر خدا و اسلام جانتان را بدهید و بعدش هم مطمئن باشید زن و بچه تان به اسارت می روند؟ در آن زمان سیدالشهدا(علیه السلام) چه دید که حاضر شد، جانش گرفته شود و اهل و اولادش به اسارت روند؟ چرا امام حسین(علیه السلام) دست به چنین کار بزرگ زد؟

 

هر چی فکر کردم دیدم که در شخصیت های محبوب من، شخصیتی مثل امام حسین(علیه السلام) پیدا نمی شود که حاضر باشد به خاطر اسلام، دست به چنین کار بزرگ و خطرناکی بزند! این سوال مهمی بود که برایم ایجاد شد.»

 

چراغ‌ها را که خاموش کردند و مشغول سینه زدن شدند، او شروع کرد به گریه کردن. آنقدر که لباسهایش خیس شد. برای غربت و مظلومین غریب کربلا گریه می‌کرد. از اینکه در وهابیتشان نگذاشتند امام حسین(ع) را بشناسد افسرده شده بود.

 

 تحقیق و پژوهش حتی در شیطان پرستی

 

از هیئت که بیرون می‌آید چهار سال جدیدی در زندگی‌اش شروع می‌شود. چهار سالی که به مطالعه و پژوهش درباره تمام مذاهب اهل سنت، مسیحیت، زرتش و حتی شیطان پرستی می‌انجامد. اما تعارضات موجود در این مکاتب و فرقه‌ها او را راضی نمی‌کند.

 

«گذشت و خیلی با احتیاط فرقه‌های شیعه را بررسی کردم تا اینکه برای شناخت بهتر شیعه دوازده امامی، رهسپار قم شدم. به دفتر آیت الله بهجت رفتم و سوالات و شبهاتی که داشتم از آنجا پرسیدم و آنها هم با صبر و حوصله و محبت بسیار به من پاسخ دادند.

 

بعد از آنان خواستم کتابی به من معرفی کنند تا درباره‌ی شیعه بیشتر تحقیق کنم. آنها کتاب المراجعات و شبهای پیشاور را به من معرفی کردند. آن کتاب ها را تهیه کردم و شروع کردم به خواندنشان.

 

مطالب آن دو کتاب را که می خواندم برای اینکه ببینم مطالبی که از کتاب های اهل سنت نقل می کنند صحیح است یا نه، فورا مراجعه می کردم به کتاب‌ های اهل سنت یا به نرم افزار المکتبه الشامله و با کمال تعجب می‌دیدم مثل اینکه این روایات، واقعیت دارد. برای من سوال پیش آمده بود که چرا بعد از این همه سال، این روایات دور از چشم ما بوده و ما ندیدیم؟‌»

 

 در مباحثه که کم اوردند پای ماکسیما را وسط کشیدند!

 

خواندن این کتاب‌ها شش ماه طول می‌کشد. کم‌کم حقانیت شیعه با استناد به خود کتابهای اهل سنت برایش مسجل می‌شود. اما هنوز شیعه نشده است. تردید دارد. خودش میگوید تعصبات اجازه نمی‌داد. به سختی‌هایی که پیش رویش بود فکر می‌کند.

 

«بالاخره شیعه شدم و بعد از شیعه شدنم یک دفترچه هایی را چاپ کردم که تحت این عنوان که "آیا شیعه حق  است؟" و در آن دلائلی از کتاب‌های اهل سنت که ثابت می کرد مذهب شیعه، مذهب صحیح است آوردم و پخش کردم. یک نفر این دفترچه را برد و به پدرم داده بود. و گفته بود: این را پسر شما چاپ کرده است.

 

پدرم به من گفت: سلمان شیعه شده ای؟ من هم جرات نکردم بگویم: آره. تقیه کردن را هم بلد نبودم.

 

گفتم: اگر خدا قبول کند .

 

گفت: نه گولت زدند .

 

گفتم. من یک عمری به مردم می گفتم شما گول شیعه را نخورید حالا شما به من می گویید گول خورده‌ای؟‌»

 

بحث کردن با پدر و خیلی از اهل سنت شش ماه طول می‌کشد. همه را در مناظره‌ها شکست می‌دهد. حتی چند نفری هم شیعه می‌شوند. پدر وقتی در بحث نمی‌تواند مقاومت کند به تطمیع رو می‌آورد. می‌گوید زانتیای زیرپایت را ماکسیما می‌کنم اما حرف از شیعه نزن. حتی میگوید شیعه بمان اما شیعه را تبلیغ نکن. وقتی سلمان قبول نمی‌کند، راه دیگری در پیش می‌گیرند. راهی که به آوارگی سلمان و همسرش ختم می‌شود.

 

چیزی شبیه ماجرای کوچه بنی‌هاشم

 

شش ماه آزار و اذیتها را تحمل کرد. می‌خواست راهی تهران شود تا کاری گیر بیاورد و خانه‌ای اجاره کند و بعد بیاید دنبال همسرش. همسری که شیعه شده بود و باردار بود. از خانه که بیرون می‌رود میبیند پدرش با چند نفر سر کوچه ایستاده‌اند. مثل اینکه خبر داشتند مرغ دارد از قفس می‌پرد.

 

همسرم گفت من تا سر کوچه با تو می آیم .

 

گفتم: نه، همین جا بمان. ولی اصرار کرد و با من آمد .

 

به سمتشان رفتم .مانع عبور من شدند. آنها 5 ، 6 نفری بر سرم ریختند و یکی شان با چوب دستی که در دست داشت محکم بر سرم کوبید و من بر اثر آن ضربه آنجا افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم و بواسطه آن ضربه لکنت زبان گرفتم.

 

خانمم که قصد داشت از من دفاع کند، جلو آمده بود تا مانع آنها شود، که یکی از آنها با لگد به او زد ، و بر اثر آن ضربه، بچه اش را که 4 ماهه بود سقط کرد ولی خدا رو شکر، من آن صحنه را ندیدم.»

 

یاد مظلومیت امام علی می‌افتد و به یاد ماجراهای کوچه بنی‌هاشم می‌سوزد.

 

جرم شیعه بودن بالاتر از هزاران قتل است!

 

سه روز بعد وقتی در بیمارستان بهوش می‌آید دست زنش را می‌گیرد و با همان حال و روز فرار می‌کنند. می‌روند ارومیه پیش یکی از دوستان سلمان تا شاید کمکش کند. او وقتی می‌فهمد سلمان شیعه شده است میگوید اگر هزار قتل انجام داده بودی کمکت می‌کردم اما حالا که شیعه هستی، نه!

 

جالب بود که این رفیق سنی متعصب اصلاً از دین و مذهب چیز درست و حسابی نمی‌دانست. عمر و ابوبکر را نمی‌شناخت اما بخاطر تبلیغات مسموم وهابیت چنین تفکری پیدا کرده بود.

 

«آنجا بود که از خانه اش بیرون رفتم و برای اولین بار در طول عمرم، با همسر مریضم که بچه اش را سقط کرده بود در خیابان خوابیدیم .

 

با مقدار پولی که داشتیم، خودمان را به قم رساندیم و چون هیچ کس را در قم نمی شناختیم و جایی برای ماندن نداشتیم، مدت 45 روز در جمکران ماندیم. گرسنگی می کشیدیم ولی وقتی یاد گرسنگی و آوارگی و پای برهنه ی اهل بیت امام حسین (علیه السلام) می افتادم تحملش برایمان آسان می شد.»

 

 ما شیعه ها اینقدر بی غیرت نیستیم که ناموسمان توی خیابان بخوابد

 

سال 85 بود. 45 روز در جمکران، بدون پول و جا و غذا. تکه کاغذی پیدا می‌کند و نامه‌ای به امام زمان(عج) می‌نویسد. می‌گوید آقاجان ما بخاطر شما همه چیز را رها کردیم و آمدیم اینجا. می‌گوید هرجوری بود روزی یک وعده غذا برایمان جور می‌شد. یا هیئتی می‌آمد یا نذری می‌دادند. تا اینکه...

 

«شبها روی کارتون می خوابیدم مدت ها که گذشت یکی از انتظامات جمکران که ما را چند روزی زیر نظر داشت، آمد و گفت: کارت شناسائی تان را ببینم! شما کی هستید؟

 

کارت شناسایی را نشانش دادیم . وقتی اسم سنندج را دید گفت: شما اینجا چه کار می کنید؟‌

 

با لکنت زبان شدیدی که در اثر ضربه به سرم وارد شده بود، بهش گفتیم: ما شیعه شده ایم.

 

گفت: کار بدی نکرده اید آیا قم جایی را دارید؟

 

خجالت کشیدم بگویم نه، گفتیم یک جایی داریم . رفت و 20 دقیقه بعد برگشت و گفت: 30 هزار تومان شما را بس است تا به شهر خودتان برگردید؟

 

گفتم: من پول نمی خواهم!  

 

گفت: ما شیعه ها اینقدر بی غیرت نیستیم که ناموسمان توی خیابان بخوابد و بی تفاوت باشیم .

پول را به من داد و بعد از دو ماه و خورده ای توانستم با آن پول به حمام بروم و موهای سرم را کوتاه کنم.»

 

وقتی امام رضا بطلبد

 

می‌روند حرم کریمه اهل بیت(س). متوسل می‌شوند به بی‌بی معصومه. یکی از خادم‌ها راهنمایی می‌کند که بروند دفتر مراجع و کمک بخواهند.

 

«اول دفتر آقای مکارم شیرازی رفتم . بعد دفتر مقام معظم رهبری رفتم. آقایی آنجا  نشسته بود. تا آمدم جریان را تعریف کنم خانمم شروع به گریه کرد و من داستان را تعریف کردم.

 

او وقتی وضعیت ما را دید خیلی به ما محبت کرد و گفت: اگر می خواهید قم بمانید جایی برای شما بگیرم .

گفتم: نه می خواهیم برگردیم ارومیه و در مدارس آنجا ، کار پیدا کنم .

 

گفت: باشه و یک مقداری پول به ما داد و ما از آنجا خارج شدیم.»

 

بیرون که می‌آیند هوای زیارت برادر حضرت معصومه به سرشان می‌افتد. بجای ارومیه می‌روند مشهد، پابوس امام رضا(ع). زیارت دو سه روزه تبدیل می‌شود به مجاورت سه چهار ساله.

 

فرزند خواستم و کربلا، هر دو جور شد

 

همسرش بر اثر سختی‌ها نحیف شده و افسردگی گرفته بود. به صورت غیر  رسمی طلبه حوزه علمیه مشهد می‌شود. بعد از آن برمی‌گردند قم و به کمک یکی از دوستان خانه‌ای می‌گیرند. ماجرای کربلا رفتنشان هم خواندن دارد.

 

«در سال 89 در مراسم عید حضرت زهرا (س)، دو چیز خواستم یکی ، یک بچه و دیگری زیارت کربلا . هفته‏ی بعدش یک نفر هیئتی، مرا دید و گفت: دیشب خواب دیدم که شما و خانمت در حسینیه برای عزاداران امام حسین(علیه السلام) چایی می ریزید. خوابش را اینگونه تعبیر کرد باید شما و خانمت را به کربلا بفرستم. او یک بانی پیدا کرد و ما را به کربلا فرستاد. چند وقت بعد از سفر کربلا، متوجه شدیم که بچه ی تو راهی داریم. اولش باورمان نمی شد، سالها از اون ضربه ای که به پهلوی خانمم وارد شده بود می گذشت و احتمال نمی دادیم که او دوباره حامله شود.»

 

 سفینه النجاه بودن سید الشهدا به دادم رسید

 

بغیر از سلمان یکی از خواهرها و یکی از برادرهایش هم شیعه شده‌اند و همگی از خانواده طرد. خودش می‌گوید گریه آن شبش در هیئت رنگ و بوی عجیبی داشت.

 

«آن گریه واقعا یک گریه ی خاصی بود یک لطف بود آن شب به قدری گریه کردم که تمام لباسم خیس شد. همان سفینة النجاة بودن حضرت سیدالشهدا آن شب تأثیر خودشان را روی من گذاشت.

 

به نظرم آن 4 سالی هم که خواندم و مطالعه کردم و طول کشید برای این بود که پایه های من قوی شود که در هر مناظره ای همه را شکست دهم که وقتی یک مسیحی می آید و به من چیزی می گوید من به او نخندم و هیچ شبهه ای برای من هیچ گاه بوجود نیاید.»

 

سلمان حدادی حالا همه وقتش را گذاشته است برای تلاش در مسیر خدمت به مذهب تشیع و معارف اهل بیت. راه سختی بود اما حتما ارزشش را داشت. ارزشی که شاید ماهایی که از ابتدا شیعه بوده‌این هیچ وقت آن را درک نکنیم.  

 

                                  لینک دانلو فیلم مصاجبه سلمان در برنامه تلویزیونی

 

 

لینک مطلب : رجا نیوز

ماجرای کبودی دهان آیت الله قاضی

مشرق- بارها شنیده بودم و دیده بودم که حرف از سکوت می زدند . در روایات و تفسیر بعضی آیات ، در گفتار و کلام بزرگان دین حرف از سکوت بارها به گوشم خورده بود.

با مروری که به روایات کردم دیدم سکوت باعث آرامش و صفای دل انسان است .یعنی کسی که سکوتش بیشتر است صفای دل و آرامش درونش بیشتر از دیگری است.

از امام صادق(ع) روایت است که فرمود : آسایش دنیا در چهار چیز است که یکی از آنها سکوتی است که به وسیله ی آن حال قلب و دلت و آنچه را که بین تو و خالق توست را بشناسی.

این یعنی سکوت ، تفکر انسان را آزاد می کند و مواد فکر را هر لحظه به جریان می اندازد . 

در جای دیگری می بینیم که این سکوت است که درهای حکمت الهی را به روی آدمی باز می کند و محبت دلها را زیاد می کند و هر خیر و خوبی را برای آدمی  به جریان می اندازد.

شاید این همه فایده ای که در سکوت دیده می شود ، بی جا نباشد چرا که آدمی هر مصیبتی برایش پیش می افتد ، تنها بخاطر زبانش است و بس. 

امیرالمومنین(ع) برادر و همراه خود را کسی معرفی می کند که در سکوت شکست نمی خورد. یعنی کسی می تواند برادر علی(ع) باشد که از علی(ع) بیشتر سکوت کند :

اذا غلب علی الکلام فلا یغلب علی السکوت . چه بسا کسی بیشتر از او حرف می زد ، ولی نمی توانست بیشتر از او سکوت کند و سکوت را تحمل نماید.(نهج البلاغه ، حکمت 289)

بقول استاد صفایی : این ماییم که غوغای درونمان را نمی توانیم برای یک لحظه هم تحمل کنیم و مجبوریم که سرو صدا راه بیندازیم و شادی و نشاط را روپوش شلوغی و غوغای درونمان کنیم و از خود فرار کنیم.

پیری که به "سید سکوت" مشهور بود

استاد فاطمی نیا  فرمودند :عالمی به تهران آمده بود، سوار ماشین شده بود، کسی هم همراهشان بود، کمی که حرکت کردند همراهشان به ایشان گفت آقا اینجا مثلا فلان خیابانه، آقا بهش گفت خیلی ممنون!، یکم دیگه رفتن جلو، باز آن همراه گفت آقا اینجا مثلا خیابان بهارستانه، باز آقا گفت خیلی ممنون!، دفعه سومی که همراهشان می خواست چیزی بگوید، آن عالم گفت: دست نگه دار! بذار یه جای صافی هم بمونه (در صفحه دل)، همشو خط خطی نکن!

شاید خیلی از مردم به این حرفها زیاد توجه نمی کنند اما خیلی از مشکلاتی که توی زندگی پیدا می کنند بخاطر همین حررفهای نابجایی است که می زنند.

حضرت آیت الله بهاء الدینی فرمودند: من سیزده ساله بودم، سیدی در کوه خضر می نشست که به او می گفتند:سید سکوت. بیست سال بود که حرف نمی زد.

من با بعضی بچه ها رفته بودیم کوه خضر و او را دیدیم. شخصی از روستائی آمد گفت:مریض داریم او را دعا کنید!سید با حرکات دست و اشاره به او تفهیم کرد که مریض خوب شد، بعد معلوم شد که مریض خوب شده است! همچنین مثل اینکه فهمیده بود ما بچه ها گرسنه هستیم با اشاره دست به ما بچه ها فهماند که در فلان منطقه پائین کوه دارند اطعام می کنند، بروید بخورید، ما رفتیم پائین به همان مکانی که آدرس داده بود، دیدیم در یک باغی آش پخته اند و به مردم می دهند.

پس از بیان این مطلب آیت الله بهاالدینی فرمودند: بزرگان هم به او سر می زدند.

عرض شد : آقا این سید سکوت را که فرمودید بزرگان هم پیش او می رفتند، چه سری داشت؟!

ماجرای کبودی دهان آیت الله قاضی

در احوالات حضرت آیت الله قاضی طباطبایی است که ایشان 26 سال ریگ در دهان نگه داشتند تا مبادا حرفی بیهوده بزنند .

از آیت الله سید محمد حسینی همدانی نقل است که داخل دهان مرحوم قاضی کبود بود . از ایشان علت را پرسیدم ؟

 ایشان مدتها پاسخم نداد بعدها که خیلی اصرار کردم و عرض کردم که به جهت تعلیم می پرسم و قصد دیگری ندارم،باز به من چیزی نفرمود تا اینکه روزی در جلسه خلوتی فرمودند: آقا سید محمد! برای طی مسیر طولانی سیر وسلوک، سختی های فراوانی را باید تحمل کرد و از مطالب زیادی نیز باید گذشت؛ آقا سید محمد! من در آغاز این راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسار گسیختگی زبانم را بگیرم و توانائی بازداری آن را داشته باشم 26 سال ریگ در دهان گذارده بودم که از صحبت و سخن فرسایی خودداری کنم، اینها اثرات آن دوران است!

در هر صورت این سکوت حرفها دارد که با این چند سطر نمی شود از آن گذشت اما با حدیث قدسی خطاب به رسول خدا(ص)  این بحث را پایان می دهم :

«علیک بالصمت فان اعمر القلوب قلوب الصالحین و الصامتین فان اخرب القلوب قلوب المتکلمین بما لایعنیهم.» ،

(بر تو باد سکوت، که همانا آبادترین دلها، دلهای صالحان و سکوت کنندگان است وخراب‌ترین دلها، دلهای کسانی است که سخنهای بی‌فائده می‌گویند)

گناهانی که صاحبانشان موفق به توبه نمی‌شوند

استاد فاطمی نیا در جلسه ای با ذکر چند نکته اخلاقی و عرفانی فرمودند: خدمت آیت الله بهاالدینی رسیدم. گفتم آقا راز مقام و رتبه سید سکوت چه بود؟ آقا دستشان را بردند به طرف لبشان و فرمودند: در آتش را بسته بود،و چیزی در کفش نهاده بودند.!  خدا شاهد است الان مردم خیلی دست کم گرفته اند آبرو بردن را. 

ببینید خدا چند گناه را نمی بخشد: 1- عمدا نماز نخواندن.2- به ناحق آدم کشتن.3- عقوق والدین.4- آبرو بردن. 

این گناهان این قدر نحس هستند که صاحبانشان گاهی موفق به توبه نمی شوند. پسر یکی از بزرگان علما که در زمان خودش استادالعلما بود، برای من تعریف می کرد: "به پدرم گفتم پدر تو دریای علم هستی. اگر بنا باشد یک نصیحت به من بکنی چه می گویی؟ 

می گفت پدرم سرش را انداخت پایین. بعد سرش را بالا آورد و گفت آبروی کسی را نبر!" الان در زمان ما هیئتی ها، مسجدی ها و مقدس ها آبرو می برند. 

عزیز من اسلام می خواهد آبروی فرد حفظ شود. شما با این مشکل داری؟ دقت کنید که بعضی ها با زبانشان می روند جهنم. 

روایت داریم که می فرماید اغلب جهنمی ها، جهنمی زبان هستند. فکر نکنید همه شراب می خورند و از دیوار مردم بالا می روند. یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم. ای آقا تو که همیشه هیئت بودی! مسجد بودی! بله. توی صفوف جماعت می نشینند آبرو می برند. 

امیرالمومنین به حارث همدانی می فرماید: اگر هر چه را که می شنوی بگویی؛ دروغ گو هستی. 

گناهکار چند نوع است. عده ای گناه می کنند، بعد ناراحت و پشیمان می شوند. سوز و گداز دارند. توبه می کنند و هرگز فکر نمی کنند که روزی این توبه را بشکنند؛ اما دوباره می شکنند. دوباره، سه باره، ده باره. در حدیث داریم که این اگر در تمام توبه شکستن ها سوز و گداز واقعی داشته باشد، در نهایت بر شیطان پیروز می شود.  

 

منبع خبر : رجا نیوز

ماجرای تدفین حضرت خدیجه با دو کفن

ماجرای تدفین خدیجه کبری با دو کفن

فارس- در احادیث آمده است: در شهر مکه کسی از حضرت خدیجه(س) ثروتمندتر نبود. آن حضرت بیش از 80 هزار شتر در مناطق مختلف برای تجارت داشتند و در شهرها و کشورهای مختلف همچون مصر و حبشه دارای تجارتخانه بودند.

دهمین روز ماه مبارک رمضان با روز رحلت جانسوز بزرگ بانوی ایمان و آزادگی حضرت خدیجه علیهاالسلام مصادف است. بانوی بزرگواری که در تأسیس بنای اسلام نقش بسیار مهمی داشت، ولی نام و یادش در گمنامی قرار گرفت و آن میزان نام و سخنی که پیرامونش وجود دارد، در خور تلاش‌‌ها و مجاهدت‌‌های این بانوی بزرگ اسلام نیست.

حضرت خدیجه در زمان جاهلیت به طاهره، مبارکه و سیده زنان معروف بود

حضرت خدیجه علیهاالسلام، پدرش خُوَیْلِدِ، و مادرش فاطمه، دختر زائِدَة بْنِ اصَّمْ است. خانواده‌‌ای که حضرت خدیجه علیهاالسلام در آن رشد کرد، از نظر شرافت خانوادگی و نسبت‌‌های خویشاوندی، در شمار بزرگترین قبیله‌‌های عرب جای داشت. این خاندان در همه حجاز نفوذ داشت.

خدیجه علیهاالسلام در بین اقوام خود یگانه و ممتاز و میان اقران کم نظیر بود. او به فضیلت اخلاقی و پذیرایی‌های شایان بسیار معروف بود و بدین جهت زنان مکه به وی حسد می‌‌ورزیدند.

ایشان  آنقدر پاکدامن بود که در زمان جاهلیت او را طاهره و مبارکه و سیده زنان می‌‌خواندند و این نشانگر پاکدامنی او در هنگام بی‌‌همسری‌‌اش در آن محیط فاسد و آلوده بود. (الإصابة فی معرفة الصحابة، ج7، ص600)

درود و سلام خداند بر حضرت خدیجه

خدیجه کبری علیهاالسلام چنان مقام والایی داشت که خداوند عزّ و جل، بارها بر او درود و سلام فرستاد.

طبق روایاتی از حضرت امام محمد باقر(ع) پیامبر اکرم(ص) هنگام بازگشت از معراج، به جبرئیل فرمود: آیا حاجتی داری؟ جبرئیل عرض کرد: خواسته‌‌ام این است که از طرف خدا و من به خدیجه سلام برسانی. (بحارالانوار ج6، ص7)

در روایتی دیگر می‌‌خوانیم: روزی خدیجه به طلب رسول خدا(ص) بیرون آمد. جبرئیل به صورت مردی با وی روبه رو شد و از خدیجه احوال رسول خدا(ص) را پرسید.

خدیجه نمی‌‌توانست بگوید رسول خدا(ص) در کجا بسر می‌برد. او می‌‌ترسید این مرد از کسانی باشد که قصد کشتن رسول خدا(ص) را دارد. وقتی که خدمت آن حضرت رسید و قصه را باز گفت، حضرت محمد(ص) فرمود: آن جبرئیل بود و امر کرد که از طرف خدا تو را سلام برسانم. (ریاحین الشریعه ج2، ص206)

پیامبر تا زمانی که حضرت خدیجه زنده بود با هیچ زنی ازدواج نکرد

ذهبی در فضایل ایشان می‌‌نویسد: «وی بانویی فهیم، بزرگوار، دیندار، پاکدامن، بخشنده و اهل بهشت بود و از هر جهتی زنی کامل و شایسته بود و پیامبر اکرم(ص) همیشه به مدح و ثنای او می‌‌پرداخت و او را بر سایر همسرانش برتری  می‌‌داد و او را بسیار گرامی می‌‌داشت به حدی که عایشه می‌‌گوید: به هیچ زنی به اندازه خدیجه حسد نمی‌‌ورزیدم چرا که رسول خدا خدیجه را بسیار بزرگ می‌‌داشت.

در کرامت ایشان همین بس که رسول خدا چه قبل از او و چه در زمان حیات او با هیچ زنی ازدواج ننمود و کنیزی هم نداشت و بعد از وفات ایشان آن حضرت کنیز گرفت، براستی حضرت خدیجه بهترین همنشین و مونس پیامبر اکرم (ص) بود و اموال خود را در اعتلای اسلام انفاق نمود. و به درجه‌ای رسید که خداوند به حضرتش امر نمود که خدیجه را به خانه‌ای در بهشت که محل امن و آرامش باشد، بشارت دهد» (سیر أعلام النبلاء، ج2، ص110)

انتظار ظهور پیامبر اسلام

حضرت علی(ع) می‌فرماید رسول خدا (ص) در مورد خدیجه فرمودند: «أفضل نساء الجنة أربع: خدیجة بنت خویلد، و فاطمة بنت محمد، و مریم بنت عمران، و آسیة بنت مزاحم امرأة فرعون»

رسول اکرم فرمود: بهترین زنان بهشتی چهار نفرند: خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد و مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم همسر فرعون. (صحیح البخاری، پیشین، ج 3، ص 1388)

ایشان آگاه به اخبار آسمانی بود. جالب این است که او از کسانی بود که انتظار ظهور پیامبر جدید را می‌‌‌کشید و همیشه از ورقة بن نوفل و دیگر علماء جویای نشانه‌‌های نبوت می‌‌شد. (بحارالانوار، ج16، ص52)

در تاریخ می‌‌خوانیم حضرت محمد (ص) هر وقت از تکذیب قریش و اذیت‌‌های ایشان محزون و آزرده می‌‌شدند، هیچ چیز آن حضرت را مسرور نمی‌‌کرد مگر یاد خدیجه؛ و هر گاه خدیجه را می‌‌دید مسرور می‌‌شد. (ریاحین الشریعة،ج2، ص25)

اموال حضرت خدیجه چه اندازه بود که راه اسلام خرج شد

دیگر خصوصیت خدیجه این است که دارای شم اقتصادی و روح بازرگانی بود و آوازه شهرتش در این زمینه به شام هم رسیده بود. آن گونه که از تاریخ بر می‌‌آید ثروت حضرت خدیجه علیهاالسلام حاصل دست رنج خود وی بود و از ارث و میراث خبری نبود، به همین جهت پدر و عمویش هیچ‌‌گونه دخالت و تصرفی در امور و اموال ایشان نداشتند، به گونه‌‌ای که از ایشان به ملکه عظیمه تعبیر می‌‌کردند.

در مورد اموال حضرت، علامه مجلسی چند روایت نقل می‌‌کند که طبق این احادیث در شهر مکه کسی از ایشان ثروتمندتر نبود و در هر سو و ناحیه، غلامان احشام و اغنام فراوانی داشتند و بیش از 80 هزار شتر در مناطق مختلف برای تجارت داشتند، و در مناطق مختلفی چون مصر و حبشه تجارتخانه داشتند و عده‌‌ای برای ایشان مشغول تجارت بودند.

در مورد منزل ایشان گفته شده که از لحاظ وسعت به اندازه‌ای بود که تمام مردم مکه را در بر می‌گرفت و در بالای این منزل گنبدی از ابریشم آبی رنگ قرار داده بودند و در آن نقش‌‌های خورشید و ماه و ستارگان منقش بود و آن گنبد ابریشمی زیبا را با طناب‌هایی از ابریشم و میخ‌‌هایی از فولاد، محکم کرده بودند.

بنابراین، این فقرات نشانگر تجارت جهانی آن حضرت بوده که در شهرها و کشورهای مختلف چون مصر و حبشه تجارتخانه داشتند. همچنین دلالت بر قدرت بالای مدیریتی حضرت و ناشی از دانش وسیع آن بزرگوار بود، که با سنی جوان، از نبوغ فوق‌العاده‌ای برخوردار بود. (بحار جلد 16 ص21 و 22)

این بانو بعد از ازدواج با پیامبر(ص) تمام اموال خود را در راه پیشرفت اهداف اسلام هدیه کردند. وی به عمویش ورقه گفت: کلید تمام اموالم را نزد حبیبم ببر و از جانب من به او بگو: تمامی این اموال هدیه است به او و تمامی آن ملک اوست که در آن هرگونه تصرفی بخواهد، انجام دهد. به راستی آیا در تمام دوران پس از بعثت پیامبر(ص) چنین فداکاری مشاهده شده است؟ کدام یک از همسران ایشان، چنین رتبه‌‌ای از فداکاری رسیده‌‌اند؟ (بحار الانوار جلد16ص71)

آیا حضرت خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر ازدواج کرده بود؟

معروف است که حضرت خدیجه علیهاالسلام قبل از ازدواج با پیامبر با دو نفر به نام‌‌های عتیق‌ بن عائذ مخزومی و ابی هالة بن المنذر الاسدی ازدواج کرده است. (بحار الانوار، ج16،ص 10)

اما جمعی از مورخان و بزرگان نظر مخالف دارند. برای مثال ابوالقاسم کوفی، احمد بلاذری، سید مرتضی در کتاب شافی و شیخ طوسی در تلخیص شافی آشکارا می‌‌گویند که خدیجه علیهاالسلام هنگام ازدواج با پیامبر، (عذرا) یعنی باکره بوده است.

برخی از معاصران نیز مانند علامه سید جعفر مرتضی چنین ادعا کرده و برای اثبات ادعای خود کتاب‌هایی نوشته‌اند.

این افراد به گفتار صاحب کتاب الاستغاثه استشهاد کرده‌اند که‏ می‌گوید: همه کسانى که اخبار نقل کرده و روایات از آنها به جاى مانده از شیعه و اهل سنت اجماع دارند که مردى از اشراف قریش و رؤساى آنها نمانده بود که به‏خواستگارى خدیجه نرود و در صدد آن بر نیاید. و خدیجه همه آنها را بازگردانده و یا پاسخ رد به آنها داد و چون رسول خدا(ص) او را به همسرى خویش درآورد زنان قریش بر او خشم کرده و از او کناره گیرى کردند و به او گفتند: بزرگان و اشراف قریش از تو خواستگارى کردند و به همسرى هیچ یک از آنها در نیامدى و به همسرى محمد، یتیم ابوطالب که مرد فقیرى است و مالى ندارد درآمدى؟ و با اینحال چگونه اهل ‏فهم مى‌‌توانند بپذیرند که خدیجه به همسرى مردى اعرابى از بنى تمیم درآمده و بزرگان قریش را نپذیرفته باشد؟...و این مطلبى است که مردم صاحب نظر آنرا نمى‌‌‌پذیرند. (الاستغاثه جلد1 ص 70)

سن حضرت خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر

در مورد سن حضرت خدیجه در زمان ازدواج با پیامبر اکرم (ص) نیز بین مورخین اختلاف است، اما قول مشهور و چیزی که در بین مسلمانان رواج یافته این است که حضرت خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر گرامی اسلام 40 ساله بودند. این در حالی هست که در منابع معتبر تاریخی سن حضرت مورد اختلاف هست این اقوال به این ترتیب هستند: 25، 30، 35، 40، 44، 45 و 46 سال.

بیهقی می‌‌گوید: «... بلغت خدیجة خمسا و ستین سنة، و یقال: خمسین سنة، وهو أصح» یعنی بعضی می‌‌گویند: سن حضرت خدیجه در هنگام وفات 65 ساله بود و برخی دیگر گفته‌‌اند در آن وقت ایشان 50 ساله بوده است که قول صحیح هم همین 50 سال است.

وی در جای دیگر می‌نویسد: «أن النبی تزوج بها وهو ابن خمس و عشرین سنة قبل أن یبعثه الله نبیا بخمس عشرة سنة» یعنی ازدواج رسول خدا با حضرت خدیجه 15 سال قبل از بعثت بوده است. (دلائل النبوة، ج2، ص 71 و72)

بنابراین طبق قول بیهقی وقتی ایشان در زمان وفات یعنی سال دهم بعثت، 50 ساله باشند و 15 سال قبل از بعثت هم ازدواج نموده باشند با این حساب سن حضرت خدیجه در زمان ازدواج با پیامبر اکرم 25 سال بوده است.

این افراد می‌‌گویند ابن عبدالبر و ابن اثیر نیز قول 65 سالگی حضرت خدیجه را در زمان وفات، قبول ندارند و از آن به «قیل» تعبیر می‌‌کنند.

حاکم نیشابوری یکی از مورخین و استوانه‌‌های علمی اهل تسنن نیز می‌‌گوید: «... عن هشام بن عروة قال توفیت خدیجة بنت خویلد رضی الله عنها وهی ابنة خمس و ستین سنة . . .  هذا قول شاذ فإن الذی عندی أنها لم تبلغ ستین سنة» یعنی هشام از پدرش عروة بن زبیر نقل می‌‌کند که حضرت خدیجه در زمان وفات 65 ساله بود ولی قول به 65 سالگی ایشان، قولی شاذ است و به نظر من سن حضرت خدیجه در زمان وفات به 60 سال نرسیده بود (چه برسد به 65 سال)» (المستدرک علی الصحیحین، پیشین، ج3، ص 201)

البته بعضی از محققین و مورخین سن ایشان را در زمان ازدواج 28 سال می‌دانند.

مثلاً نویسنده شذرات‌الذهب می‌‌گوید: «و رجح کثیرون أنها ابنة ثمان و عشرین» (بسیاری از مورخین قول 28 سال را برای حضرت خدیجه در زمان ازدواج با پیامبر اکرم ترجیح داده‌‌اند.) (شذرات‌الذهب فی أخبار من ذهب، ج1، ص14)

ابن عساکر ( تاریخ مدینة دمشق، ج3، ص 193) ذهبی (سیرأعلام النبلاء، ج2، ص 111) و إربلی (کشف الغمة، ج2، ص135)  به نقل از ابن عباس می‌‌گویند: خدیجه در زمان ازدواج با آن حضرت 28 ساله بود. (کشف الغمة، ج2، ص135)

اربلی در جای دیگر به نقل از ابن حماد می‌گوید: حضرت خدیجه در زمان ازدواج با آن حضرت 28 ساله بود. (کشف الغمة، ج2، ص133)

سه وصیت حضرت خدیجه هنگام رحلت

هنگامی که بیماری ام‌المومنین خدیجه سلام الله علیها شدت یافت از پیامبر(ص) درخواست کردند که وصیت‌‌های ایشان را بشنوند، آنگاه عرضه داشتتند: ای رسول خدا، وصیت‌‌های مرا بشنوید.

وصیت می‌کنم ای رسول خدا مرا به خاطر کوتاهیم در ادای حقوقتان عفو کنید. پیامبر فرمودند: دور باد این سخن از تو و هرگز چنین نیست، من از شما هیچ کوتاهی ندیده‌‌ام شما آخرین توان و تلاشت را در ادای حقوق رسالت انجام داده‌‌اید، و بیشترین سختی‌‌ها را در زندگی با من متحمل شده‌اید و تمامی اموالتان را در راه خدا صرف نموده‌‌اید.

آنگاه حضرت خدیجه علیهاالسلام فرمود وصیت می‌‌کنم شما را به دخترم فاطمه زهرا علیهاالسلام ایشان پس از من یتیم و غریب و تنها می‌‌شود پس کسی از زنان قریش او را اذیت نکند و او را سیلی نزند و بر او فریاد نکشد و با او به سختی و درشتی رفتار نکند.

اما وصیت سوم پس به دخترم فاطمه می‌‌گویم و ایشان به شما منتقل می‌‌کند؛ زیرا از شما ای رسول خدا خجالت می‌کشم.

پیامبر (ص) از حجره خارج شدند و حضرت خدیجه علیها‌السلام به حضرت فاطمه علیهاالسلام گفتند: ای حبیبه من و ای نور چشمانم، به پدرت بگو، مادرم می‌‌گوید من از قبر در هراسم و از شما می‌‌خواهم آن ردایی که هنگام نزول وحی می‌‌پوشید کفن من قرار دهید پس صدیقه طاهره آمدند و برای پدر وصیت مادر را نقل کردند.

پیامبر (ص) برخواستند و ردائی که هنگام نزول وحی بر شانه مبارک می‌‌افکندند را به صدیقه طاهره علیهاالسلام دادند، و ایشان آن را برای مادر گرامیشان آوردند و حضرت خدیجه سلام الله علیها به شدت خوشحال شدند.

تدفین حضرت خدیجه با کفنی از بهشت

هنگامی که روح بلند و ملکوتی حضرت ام المومنین به بهشت صعود کرد، پیامبر(ص) او را غسل دادند و حنوط کردند و هنگامی که خواستند حضرت را در همان رداء مخصوص کفن کنند جبرییل نازل شد و عرض کرد: ای رسول خدا، خداوند متعال سلام و درود بر تو می‌‌فرستد و به تو می‌‌گوید ای حبیب ما، خدیجه‌‌ای که تمام دارایی‌‌اش را در راه ما بذل کرد و بخشید کفن او را ما عنایت می‌‌کنیم. جبرییل کفنی تقدیم کرد و عرض کرد: ای رسول خدا، این کفن از بهشت است و خداوند آن را به حضرت خدیجه هدیه نموده است و پیامبر ابتدا حضرت را با رداء مبارکشان کفن کردند و سپس کفنی را که جبرییل آورده بودند، روی آن قرار دادند، از این رو حضرت با دو کفن دفن شدند. (شجره طوبى، ج 2 ، ص 22) 

 

منبع خبر : رجا نیوز

چهار ذکر الهی در چهار حالت بحرانی

 

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام ) فرموده است: در شگفتم برای کسی که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار کلمه پناه نمی برد!


۱- در شگفتم برای کسی که ترس بر او غلبه کرده، چگونه به ذکر «حسبنا الله و نعم الوکیل» (آل عمران ایه ۱۷۱) پناه نمی برد. در صورتی که خداوند به دنبال ذکر یاد شده فرموده است: پس (آن کسانی که به عزم جهاد خارج گشتند، و تخویف شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکر فوق تمسک جسند) همراه با نعمتی از جانب خداوند عافیت و چیزی زاید بر آن (سود در تجارت) بازگشتند، و هیچگونه بدی به آنان نرسید.

۲- در شگفتم برای کسی که اندوهگین است چگونه به ذکر «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین» (سوره انبیاء آیه ۸۷) پناه نمی برد. زیرا خداوند به دنبال این ذکر فرموده است: «پس ما یونس را در اثر تمسک به ذکر یاد شده، از اندوه نجات دادیم و همین گونه مومنین را نجات می بخشیم.» (سوره انبیاء آیه ۸۸)

۳- در شگفتم برای کسی که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به ذکر «افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد» (سوره غافر آیه ۴۴) … پناه نمی برد. زیرا
خداوند به دنبال ذکر فوق فرموده است: «پس خداوند (موسی را در اثر ذکر یاد شده
( از شر و مکر فرعونیان مصون داشت.» (سوره غافر آیه ۴۵(

۴- در شگفتم برای کسی که طالب دنیا و زیباییهای دنیاست چگونه به ذکر «ماشاءالله لاحول و لاقوة الا بالله» پناه نمی برد، زیرا خداوند بعد از ذکر یاد شده فرموده است: «مردی که فاقد نعمتهای دنیوی بود، خطاب به مردی که از نعمتها برخوردار بود) فرمود: اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خود می دانی امید است خداوند مرا بهتر از باغ تو بدهد

 

منبع : سایت مهر طب

سخنی از مرحوم دولابی

 می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود. همه‌ی اوضاع را به هم  ریخته بود.وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد.  پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم  داشت، شلاق را برداشت. پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری  ندارد! خودش را به سینه‌ی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد. شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید" وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله " هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست .

تحقیقات ناسا معجزه ی شق القمر را تایید می کند

این مطلب بسیار جالب را در لینک زیر مطالعه کنید . 

  

http://thequran.persiangig.com/page31.html